مرجع آموزش زبان ایرانیان

مرجع آموزش زبان ایرانیان

دوستان عزیز این وبلاگ جهت معرفی جدیدترین آموزش های زبان انگلیسی به روش نوین هست
مرجع آموزش زبان ایرانیان

مرجع آموزش زبان ایرانیان

دوستان عزیز این وبلاگ جهت معرفی جدیدترین آموزش های زبان انگلیسی به روش نوین هست

«یادگیری زبان انگلیسی به صورت جمله به جمله»


 

یکی از راه های یادگیری زبان انگلیسی استفاده از جملات متداول در مکالمات روزمره می باشد. تجربه ثابت کرده است که یادگیری دستور زبان و لغات زبان انگلیسی به تنهایی جهت یادگیری این زبان مفید نمی باشند، بلکه گاهی اوقات نیاز به یادگیری زبان انگلیسی به صورت «جمله به جمله» شدیدا احساس می شود. در این بخش تحت عنوان «جملات کلیدی» سعی می شود که از پرکاربردترین جملات چه در زبان فارسی و چه در زبان انگلیسی، استفاده شود. لازم به ذکر است اگرچه این جملات ظاهری بسیار ساده دارند ولی تأثیرگزاریشان در یادگیری زبان انگلیسی غیر قابل تصور می باشد. امید است مورد توجه عزیزان قرار گیرد.

 

could he be any more pathetic
.
این کشور کارش زاره = this counry is going straight to hell
.
وسط حرف من نپر = don't interrupt me
.
به کسی امر و نهی کردن = tell SB what to do ever again
.
کسی را با ماشین رساندن = give SB a ride
.
داشتم پول هام رو جمع میکردم = I was saving my money up
.
اگر مرا نگرفته بودند ( منظور موقع دعوا است ) = If they hadn't pulled me off
.
نان آور خانه = breadwinner
.
من یک آدم معمولی هستم که چیزی برای از دست دادن ندارم = I'm just an ordinary guy with nothing to lose
.
یه کم پر ترش کن ( منظور لیوان است ) = put a little more in there
.
من هم بودم خودم رو یادم نمیومد ( در جواب کسی میگه که بهش گفت من شما رو به یاد نمی آرم ) =I wouldn't

عبارات و جملات کلیدی – 4

 

« یادگیری زبان به صورت جمله به جمله »

 

 

 

May God have mercy on him/her

خدا رحمتش کنه

 

☺☺☺☻☻☻☺☺☺☻☻☻☺☺☺☻☻☻☺☺☺

 

You are driving me crazy

داری دیوونم میکنی

 

☺☺☺☻☻☻☺☺☺☻☻☻☺☺☺☻☻☻☺☺☺

 

Don't worry, everything will be ok

نگران نباش, همه چیز درست میشه

 

☺☺☺☻☻☻☺☺☺☻☻☻☺☺☺☻☻☻☺☺☺

 

What's wrong with me?

مگه من چمه؟

 

☺☺☺☻☻☻☺☺☺☻☻☻☺☺☺☻☻☻☺☺☺

 

With the exception of . . .

به استثناء . . .

 

 

 

 


 

جملات کلیدی – 3

عبارات و جملات کلیدی – ٣

« یادگیری زبان به صورت جمله به جمله »

 

It's up to me to …

بر عهده ی من است که ...

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

Get out of my face

از جلو چشمم دور شو

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

If I were in your shoes, …

If I were you, …

اگر جای شما بودم، ...

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

Keep in mind that …

به خاطر داشته باش که ...

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

I'm all for it

من کاملا طرفدار اونم

 

 

 


 

جملات کلیدی – 2

 

عبارات و جملات کلیدی – 2

 

« یادگیری زبان به صورت جمله به جمله »

 

 

So long, no see

خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

 

None of your business

به شما ربطی نداره

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

 

Mind your own business

سرت تو کار خودت باشه

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

 

That's kind of you

نظر لطف شماست

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

 

Say hello to ... for me

سلام منو به ... برسون

 

 

 

 


 

جملات کلیدی - 1

عبارات و جملات کلیدی – 1

 

 

###############

 

دست از سرم بردار     quit bothering me

 

 

*******

از این بهتر نمیشه     it couldn’t be better

 

 

*******

گیر آوردنش مشکله     it’s hard to get

 

 

*******

خودت را به موش مردگی نزن     stop playing innocent

 

 

*******

بساطت رو جمع کن     get your things

 

 

*******

هیچ راه دیگه ای نداریم      we have zero option

 

 

*******

خیلی کار دارم که باید انجام بدم     I have so much to do

 

 

*******

برق رفت      the electricity went off

 

 

*******

حالا با هم بی حساب شدیم      now we are even

 

 

*******

لطف کردید تشریف آوردید      nice of you to come

 

 

 

 اصطلاحات انگلیسی با ترجمه فارسی-گروه h

3752) He is very quick witted
3753) او خیلی بامزه و حاضرجواب است

3754) He is very sloppy
3755) شلخته ست.

3756) He is very watchful of his flock
3757) او خیلی مواظب گله اش است

3758) He is wet behind the ears
3759) دهنش بوی شیر میده

3760) He is working at the moment.
3761) اون دارد در این لحظه کار می کند

3762) He is wrapped in his work
3763) سرش به کار خودشه.

3764) He isn’t just anybody
3765) برای خودش آدمیه

3766) He jobbed his brother into a well-paid post
3767) برادرش را سر یک کار پر در آمدی گذاشته.

3768) he keeps above of the times
3769) با جریانات روز آشناست

3770) he kicked the bucket yesterday
3771) دیروز غزل خداحافظی رو خوند

3772) He knew well
3773) اون خوب می دانست

3774) He knows what he is about
3775) حساب کار دستش است

3776) He left yesterday
3777) اون دیروز رفت

3778) He lied about his age
3779) اون در مورد سنش دروغ گفت

3780) he looks angry.
3781) او عصبانی به نظر می رسد

3782) He looks like a drowned cat
3783) عین موش آب کشیده.

3784) He looks proud
3785) خودشو میگیره

3786) He made a complaint
3787) اون شکایت کرده

3788) he made me cry
3789) او مرا به گریه انداخت

3790) he made me do that
3791) او مرا مجبور به ان کار کرد

3792) he made me very tired
3793) او خیلی خسته ام کرد

3794) He makes faces
3795) دهن کجی میکنه

3796) He makes you laughf your head off.
3797) از خنده روده برت می کند

3798) He must have studied very well
3799) او باید خیلی خوب درس خوانده باشد

3800) he offered me a good job
3801) اون شغل خوبی به من پیشنهاد کرد

Good Luck! Take Care and Enjoy Your Life!

 

- A poor workman blames his tools.

عروس نمی توانست برقصد، می گفت زمین کج است!

 

- A bird in the hand is worth two in the bush.

سیلی نقد به از حلوای نسیه!

 

- Absence makes the heart grow fonder.

دوری و دوستی!

 

- A cat may look at a king.

به اسب شاه گفته یابو!

 

- A coward dies a thousand times before his death.

ترس برادر مرگ است!

 

- Actions speak louder than words.

به عمل کار بر آید، به سخندانی نیست!

 

- A fool and his money are easily parted.

تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی ماند.

 

- A fox smells its own lair first.

تا چوب را بلند کنی، گربه دزده فرار می کند!

 

- A friend in need is a friend indeed.

دوست آن است که گیرد دست دوست / در پریشان حالی و درماندگی

 

- After a storm comes a calm.

بعد از خشم، پشیمانی است.

 

- A good beginning makes a good ending.

- All's well that ends well.

خشت اول گر نهد معمار کج / تا ثریا می رود دیوار کج

 

- A jack of all trades is master of none.

همه کاره و هیچ کاره!

 

- A miss by an inch is a miss by a mile.

آب که از سر گذشت، چه یک وجب، چه صد وجب!

 

- A penny saved is a penny earned.

قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود.

 

- A person is known by the company he keeps.

تو اول بگو با کیان دوستی / پس آنگه بگویم که تو کیستی

 

- A picture is worth a thousand words.

زلیخا گفتن و یوسف شنیدن / شنیدن کی بود مانند دیدن؟

 

- A rolling stone gathers no moss.

بر سنگ گردان نروید نبات.

 

- A sound mind in a sound body.

عقل سالم در بدن سالم است.

 

- All that glitters is not gold.

هر گردی، گردو نیست!

 

- All things come to he who waits.

گر صبر کنی، ز غوره حلوا سازی!

 

- An ounce of prevention is worth a pound of cure.

علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.

 

- Ask and you shall receive.

پرسان پرسان می روند هندوستان!

 

- As you make your bed, so you must lie in it.

خودکرده را تدبیر نیست.

آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته!

 

- As you sow, so shall you reap.

هر چه بکاشتی تو، همان بدروی!

 

- A word to the wise is enough.

در خانه گر کس است، یک حرف بس است!

 

- A word spoken is past recalling.

تیری که رها شد به چله باز نگردد.

h

3702) He is just using you
3703) اون فقط داره از شما سواستفاده می کنه

3704) He is learning Arabic
3705) اون داره عربی یاد می گیره

3706) He is like a bat out of hell
3707) مثل جن بو داده

3708) He is loaded with money
3709) ادم خرپول

3710) He is moving out very shortly to a new house
3711) بزودی از این خونه بلند میشن.

3712) he is no fool
3713) آنقدرها هم احمق نیست

3714) He is not a bit like you
3715) یک ذره هم به تو نرفته

3716) He is not able to see further than the end of his nose
3717) بیشتر از نوک بینی اش را نمی بینه.

3718) He is not easily flattered
3719) با چاپلوسی نمی توان با اون کنار اومد

3720) He is nothing but a paper tiger
3721) اون فقط ادای ببر رو در می یاره

3722) He is old and will never change the way he does think
3723) اون پیر است و طرز فکرش را هرگز عوض نخواهد کرد

3724) He is on leave
3725) او درمرخصی است

3726) He is on the phone
3727) داره با تلفن حرف میزنه

3728) He is only two years old
3729) اون تنها دو سال دارد

3730) He is out of job
3731) بیکاره.

3732) He is over the hill
3733) اون سن و سالی ازش گذشته

3734) He is post master at
3735) طرف خدای فلان کار است

3736) He is quick to answer
3737) او جواب را آماده دارد

3738) He is really present-minded
3739) او واقعا حضور ذهن خوبی دارد

3740) He is rolling in money
3741) رو پول غلط می خوره.

3742) he is so behind
3743) طرف شوته

3744) He is such a meat head
3745) او از آن کله پوک هاست

3746) He is such a yes-man person
3747) بله قربان گو ست.

3748) he is the bearer of a secret letter
3749) او حامل نامه محرمانه ای است

3750) he is under his wife's thumb
3751) تحت کنترل همسرشه

h

3652) He is an imposter
3653) آدم دغل باز و شیادیه.

3654) he is an understanding boy
3655) پسر فهمیده ای است

3656) He is anything but a writer
3657) همه کاره هست ، الا نویسنده

3658) He is as bold as a brass
3659) رویش سنگ پای قزوین است!

3660) He is as cool as a cucumber
3661) مثل سیب زمینی بی رگ.

3662) He is as well known as the village pump
3663) مثل گاو پیشانی سفید

3664) He is behind the times
3665) او دارای افکار کهنه ای است

3666) He is blind in one eye
3667) یک چشمش نابینا است

3668) He is born poet
3669) اما تو چیز دیگری!!

3670) he is bound to europe
3671) عازم اروپا است

3672) he is brainless
3673) آدم بی کله

3674) He is charming
3675) مهره مار داره.

3676) He is cross-eyed
3677) او چشماش چپه

3678) He is down on his luck
3679) بخت از او برگشته است

3680) He is down with flu
3681) آنفولانزا از پا انداخته ش.

3682) He is extremely sly
3683) آدم هفت خط.

3684) He is going for ten
3685) همین روزا وارد ده سالگیش میشه.

3686) He is going to wash his car
3687) او قصد دارد اتومبیلش را بشوید

3688) He is growing fast
3689) داره زودی قد میکشه.

3690) he is impossible
3691) اون غیر قابل تحمله

3692) he is in advance of his time
3693) افکارش از زمان خودش جلوتر است

3694) he is in good condition
3695) خوب مانده

3696) He is in prison for accepting bribes
3697) اون به خاطر قبول رشوه در زندان است

3698) He is in the habit of lying
3699) به دروغگوئی عادت داره.

3700) He is itching for a fight
3701) تنش برای دعوا می خاره.

تفنگ بادی        popgun

کسی را به یاد چیزی انداختن       remind some one of something

هیچ تصویری نمیتواند زیبایی او را به حد کافی وصف کند  No picture could adequately render her beauty

 

به خدا حساب پس دادن      Render and account to God

در مقابل بدی نیکی کردن      Render good for evil

احترام قائل شدن ) برای)    Hold in respect

به کسی اختیار بیشتر دادن   Give someone more rope

رموز کار رو دانستن یا ئارد بودن  Know the ropes

در پس پرده- نهانی     behind the scene

افلاطون و مکتب او    plato and his school

گل زدن – امتیاز آوردن   Make a score

انبوهی از مردم     scores of people  

 

آزادی عمل – فرصت    Scope

Give someone full scope   به کسی اختیار تام دادن

 

فکری را به کسی قبولاندن   Sell an idea to sb

بطری را خوب تکان بده   Give the bottle a good shake

جای تاسف است   What a shame

غرق در تفک Lost in thought

به موئی بنده    Hang by a threat

ازدواج آنها در خطره   Their marriage is on the rocks

غرق پول بودن   be rolling in money

آستینهات رو بالا بزن    Roll up your sleeves

ریشه ی مشکلات ما  The root of our problems

مشت و مال دادن – ماساژ دادن  rub down

سرو صدا  - جنجال  Row

دعوا به پا کردن   Kick up a row

صحنه نبرد  the scene of battle

صحنه جرم   the scene of crime

هر روز (بی رد خور ) every single day

هفت گناه کبیره  the seven deadly sins

لبخند حاکی از خشنودی  a smile of satisfaction

مورد مطالعه قرار دادن   Make a study of something

رای موافق  a yes vote

سالی به دوازده ماه year in year out

به یه نفر دیگه سپردن   Hand it to another one

ضد حال  bummer!

موقع بد بختی   dark times

 

You must keep it absolutely secret

همزاد  another you

کیفهارو بنداز پایین   Drop the bags down

خودتو نشون دادی!  Represented , man!

به زمان دیگر موکول کردن – به تاخیر انداختن    Put off to a later time

بد رفتاری تو خشم منو برانگیخت    Your bad manner sent me into a rage

به مبارزه تن به تن دعوت کردن    Challenge someone to a duel!

مسخره بازی رو بزار کنار     Cut the comedy!

مهربون باش Have a heart!

سر وقت رسیدن           Beat the clock

روز گار بام چپ افتاده               Cards stuck against me

 

Next 

 

 <<PREVIOUS

NEXT>>

 

 

I did it to spite him

از لج  او این کار رو کردم

 

 

we missed you

جات خالی بود

آHe evaded to answer

از جواب طفره رفت

The shorter is the better

هرچی کوتاه تر بهتر

 

 

 I'd wager that, if anything, people's tastes are getting more diverse these days than they used to be.

من مطمئنم، تازه....ذائقه مردم روز بروز داره نسبت به گذشته تغییر میکنه


 

 

In this case you will only be responsible for the balance, if anything.

تازه.....در این حالت  فقط تو مسئول بدهی خواهی شد

 

 

 <<PREVIOUS

NEXT>>

 

 

کنار آمدن

To  compromise

طفره رفتن از سئوال

To evade question

 

 

 

1

To comfort (console) someone.

با من لج است

2

He has a grudge against me.

حق دارم که با اولج باشم

3

I owe her a grudge

سر لج افتادن

4

To do something in a pique .

از روی لج ولجبازی کاری را کردن

5

To do something in a pique .

با کسی لج افتادن

6

To pick on someone . To have it in for someone .

 

7

 

 

 

 

 

همچین کارزیاد آسانی هم نیست

2

It takes a bit of doing.

دوستت را همراه بیاور

3

Bring your friend along.

باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید

4

You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs).

هماهنگی رنگها درطبیعت بسیار جالب است

5

The color harmony in nature is very interesting.

به اتفاق (‌همراه )‌

6

Accompanied by. Together with .

احتیاطا"چترهمراه ببرید

7

Take an umbrella just in case.

مدنتهااست با هم اختلاف دارند

8

They have had their differences for a long time .

اشکال درهمین جااست

9

There is the rub.

هم اکنون اطلاع رسید که …

10

We just received word that ...

من همیشه سر حرفم می ایستم

11

I always stick to my word.

نه بابا اینقدر هم بد نیست

12

It cant be all that bad.

همانطور که دربالاآمده است ( اشاره شده است )

13

As stated above.

بد نیست شما هم بیایید

14

It might be a good idea for you to come .

وضع دارد بد ترهم می شود

15

It is going from bad to worse .

می خواهم استیکم خوب پخته با شد

16

I want my steak well done.

کتابهایم همه پرت وپلاشده اند

17

My books are all scattered.

پشت سر هم

18

Successively. Ceaselessly. Unintereupted.

پشت سرهم سیگار می کشد

19

He is a chain smoker.

پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )

20

To quibble and equivocate.

 

Top of Form

این عادت ازسرش افتاد

1

He outgrew this habit.

عادت به استعمال دخانیات

2

The habit of smoking.

به چیز های بد خودت راعادت نده

3

Dont let yourself get into bad habits.

بد عادت شده است

4

He is making a habit of it .

ترک عادت کردن

5

To break (give up) a habit.

کاری راطبق عادت( همیشگ? ) انجام دادن

6

To do something(act)from force of habit

به چیزی عادت داشتن

7

To be used (accustomed) to something.

عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم

8

I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.

روی عادت دروغ می گوید

9

She is a habitual liar.

یواش یواش عادت خواهم کرد

 


 

 

آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب

1

In for a penny, in for a pound.

دل کسی راآب کردن (‌سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )

2

To tantalize someone .To keep someoneguessing .

آخر سر (آخر دست )‌

3

In the end.

آرام وخونسرد است

4

He is calm and composed.

نمی دانم چه بسرش آمد

5

I dont know what became of him .

خانه رابه اسم پسرش کرد

6

He made over the house to his son .

اصلاح کردن (موی سر )

7

To get a haitcut.

ما را به درد سر خواهد انداخت

8

It will get us into trouble.

حساب سر انگشتی

9

A rough (crude)estimate.

انگشت نما بودن ( مشخص یا سر شناس )

10

To be conspicuous.

من همیشه سر حرفم می ایستم

11

I always stick to my word.

باد سردی می وزد

12

A cold wind is blowing.

سربا رکسی بودن

13

To be living off someone.

از بالای سرم رد شد

14

It passed over my head.

بد کسی راگفتن(پشت سر کسی غیبت کردن )

15

To backbite a person .

سرمیز رابلند کن

16

Lift up the table.

خوشحالم از اینکه شما راسرپا وسر حال می بینم

17

I am glad to see you up and about.

از خجالت سرش راپایین انداخت

18

He hung his head in shame.

سروصد ا حواسم را پرت می کند

19

The noise distracts my attention .

خیلی بسرو وضع خود می پردازی

20

She takes great care of her appearance

 

 

Bottom of Form

 <<PREVIOUS

NEXT>>

 

Top of Form

کلمه مورد جستجو : روشن
 

 

آتش روشن کردن

1

To light ( kindle) a fire.

تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن

2

To settle the issue one way or the other.

چراغهای هواپیما خاموش ? روشن می شدند ( چشمک می زدند )

3

The lights of the aircraft were blinking.

آتش روشن کردن

4

To light a fire .

چراغ ( رادیو ?تلویزیون وغیره )? راروشن کردن

5

To turn on the light(radio, T.V).

اتوموبیل راروشن کردن

6

To start (switch on ) the car (engine).

مثل روز روشن است (?پرواضح است )?

7

It stickd out a mile. It is crystal clear .It is as clear as daylight.

درروز روشن

8

In broad daylight.

رنگ سبز روشن

9

Light green.

افکار روشنی داشتن

10

To have enlightened ideas. To be an intellectual.

گرگ ومیش (?تاریک وروشن )

11

Twilight . In the dusk of the evening .

هر چ? تو بگویی دراین فروشگاه می فروشند ( دارند )

12

You name it , they have it in thes department store.

معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست

13

The sense of this word is not clear .

 

Bottom of Form

 

Top of Form

کلمه مورد جستجو : خاموش
 

 

آتش راخاموش کردن

1

To extinguish ( put out ) a fire.

پیش از رفتن چراغ را خاموش کن

2

Turn off the light before you leave.

خاموش (?ساکت ) !

3

Quiet!silence!

چراغ ( تلویزیون ? رادیو وغیره ) راخاموش کردن

4

To turn off the lights.(T.V.,radio).

آتش را خاموش کردن

5

To extinguish a fire.

چراغهای هواپیما خاموش ? روشن می شدند ( چشمک می زدند )

6

The lights of the aircraft were blinking.

تو دهن کسی زدن (?اورا خاموش وخفه کردن )

7

To squash someone .

                                  The fire diedآتش خاموش شد

8

موها را خاموش کردن

To dye ones hair.

 

 


 

 

ابروهای پرپشت

1

Bushy(hairy) eyebrows.

بد کسی راگفتن(پشت سر کسی غیبت کردن )

2

To backbite a person .

در پشت پرده چه خبر است ؟

3

What is going on behind the scenes?

به پشت بخوابید

4

Sleep (lie down) on your back.

پشت سر هم

5

Successively. Ceaselessly. Unintereupted.

پشت سرهم سیگار می کشد

6

He is a chain smoker.

به کسی پشت پا زدن

7

To trip up someone.

پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )

8

To quibble and equivocate.

پشت دست خود را داغ کردن ( توبه کردن )

9

To vow never to do it again.

پشت سر کسی حرف زدن

10

To talk behind someones back.

پشتش رابه ماکرد ( به ما پشت کرد )

11

He turned his back on us.

ببخشید پشتم به شماست

12

Please excuse my back.

پشت کار داشتن

13

To persevere. To have push.

برای هفت پشتم بس است !

14

I have had enough, thanks a lot !

از پشت به کسی حمله کردن

15

To attack someone from the back.

خدا پشت وپناهت باشد

16

may the Lord be your refuge and protector.

پشت حریف را بخاک رساندن (?بر اوپیروز شدن )

17

To floor an adversary.

پشت دستش را داغ کرده که دیگ? قمار نکند

18

He has vowed not to gamble again.

همه راجع به او (?پشت او )?صحبت می کنند

19

She is the talk of the town .

پشت صحنه

20

Behind the scene.

 

 

کلمه مورد جستجو : قبل
 

 

اطلاع قبلی یک ماهه

1

A one-month notice.

قبل از خرید امتحانش کن

2

Examine it first before buying.

یک سنگواره (فسیل ) ماقبل تاریخ

3

A prehistoric fossil.

سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل

4

Try to be home before dark.

این برایم خبر جدیدی نیست (?قبلا"‌می دانستم )

5

Thats no news to me.

درست چند لحظه قبل شام خوردم

6

I just had dinner.

قبل از جمعه آنرا به من برسان

7

Get it to me before Friday .

قبل از اصلاح صورتش را کف صابون مالید

8

He latherd his chin before shaving.

فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند

9

He was engrossed in conversation .

بدون فکر قبلی اقدامی نکنید

10

Do not do any thing without due reflection .

قبل ازخوابیدن کاغذهایش را مرتب کرد

11

He put his papers in order before going to bed .

موجودات ماقبل تاریخ

12

The prehistoric creatures .

 

 

Bottom of Form

Top of Form

 <<PREVIOUS

NEXT>>

 

 

کلمه مورد جستجو : تا
 

 

آب شیرین (تازه )‌؛آب میوه

1

fresh water ; fruit juice.

دهانم آب می افتاد

2

My mouth watered.

با آب وتاب صحبت کردن

3

To speak elaborately.

وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد

4

When the dust settles.

آب شدن دل (بی تاب شدن )

5

To be dying with anticipation.

بهترین موفقیتها رابرایتان آرزومی کنم

6

I wish you the best of luck.

آفتاب به آفتاب

7

Every single day. Day in day out.

مثل پنجة آفتاب ( بسیار زیبا )‌

8

Ravishingly beautiful.

آفتابی شدن (خود رانشان دادن )

9

To come into the open.

درسمت آفتاب رو

10

on the sunny side .

آفتابب دادن لباس ،( ملحفه وغیره )

11

To air the clothes (bed-sheets etc).

.با آمدن (فرارسیدن )تابستان

12

With the onset of summer.

لطفا"بروکتاب رابیاور

13

Please fetch the book.

آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )‌

14

To speak in a low voice.

باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید

15

You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs).

تا ابد (‌تا ابد ،ابد الدهر )‌

16

Forever and ever.Forever and a day.

اقدامتان اثر مطلوب بخشید

17

your action produced the desired effect

باید بقول خودتان احترام بگذارید

18

You must have respect for your promises.

من دراختیار تان هستم

19

I am at your disposal.

ازصبح تا ظهر

20

From morning till noon .

 

Bottom of Form

 

Top of Form

کلمه مورد جستجو : ارزش
 

 

پیشنهادتان ارزش عملی چندانی ندارد

1

Your proposal has little practical value .

حرفهای صد تا یک غاز ( بی ارزش )?

2

A lot of trite ( trivialities ) .

 

 

کلمه مورد جستجو : رو
 

 

مثل آب مشروب می خورد

1

It melts in the mouth.

دل کسی راآب کردن (‌سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )

2

To tantalize someone .To keep someoneguessing .

بدجوری آبرویم خواهد رفت

3

I will be greatly ( badly ) disgraced.

آبروی کسی راریختن

4

To discredit (expose) someone.

روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود

5

I am counting(relying) on you, dont let me down.

برای حفظ آبرواینگار راکرد

6

He did it to save his face.

آتش روشن کردن

7

To light ( kindle) a fire.

ثروت ملی را آتش زدن (برباد دادن )‌

8

To squander tyhe national wealth.

آخرین روز مدرسه

9

The last school day.

ورود برای عموم آزاد است

10

Open to the publice.

اکنون آزادید بروید.

11

You are free to go now.

درسمت آفتاب رو

12

on the sunny side .

چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).

13

To make eyes.

از آن دروغگوهاست

14

He is a big (an inveterate) lair.

آورده اند که (چنین روایت کنند )…

15

The story goes that …

لطفا"بروکتاب رابیاور

16

Please fetch the book.

خم به ابرو نیاوردن

17

Not to turn a hair.Not to bat an eyelid.

زیر ابرو برداشتن

18

To pluck ones eyebrows.

ابروهای پرپشت

19

Bushy(hairy) eyebrows.

اتفاقات (رویدادهای )‌اخیر

20

The recent incidents.

 

 

Bottom of Form

 

Top of Form

 <<PREVIOUS

NEXT>>

 

 

کلمه مورد جستجو : محض
 

 

محض شوخی (?حرف غیر جدی )?گفتن

1

Have ones tongue in ones cheek.

محض خاطر شما

2

For your sake .

این کار اتلاف وقت محض است

3

This is a sheer waste of time .

به محض ورود نطقی ایراد کرد

4

Upon his arrival , he delinered a speech .

حماقت محض است

5

It is sheer folly.

محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد

6

He did it for the sake of his family .

محض خاطر خدا

7

For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .

 

Bottom of Form

 

Top of Form

کلمه مورد جستجو : زود
 

 

هرکس اول (‌زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود

1

First come first served.

این پرتقالها پوستشان زود کنده می شود

2

These oranges peel easily.

زود یک دکتر پیدا کن بیاور

3

Fetch a doctor at once.

یک فکر وخیال زود گذری بود

4

It was just a passing fancy.

باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )?

5

I must make an early morning start.

صبحها زود ازخواب بلند می شود ( سحر خیز است )?

6

He is an early riser.

برو وزود برگرد

7

Go and come back soon (quickly).

خیلی زود رنج است

8

She is very touchy.

دیر یا زود خواهد فهمید

9

Sooner or later , he will find out .

صبح زود

10

Early in the morning.

باید زودتر به من می گفتی

11

You should have told me earlier.

زود باش زهرمارکن (?بخور) !

12

Eat the damned thing!

به اوبسپارید که زود مراجعت کند

13

Impress on (instruct) her to return quickly . urge her to come back soon .

تا آنجا که می شود زود بیا

14

Come as quickly as possible.

طولش نده (زود باش )

15

Dont be long.Step on it .Dont take long over it .Get a move on.

بنزین ماده فراری است (?زود می پرد )?

16

Gasoline is volatile .

با لا غیرتا"‌زود بیا

17

For petes sake , come early .

لذتها وخوشیهای زود گذر (?گذرا)?

18

Transient ( ephemeral ) pleasures .

گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن

19

To live in a fools paradise .

آیا این جنس زود لکه (لک )? می افتد ?

20

Does this material stain easily ?

 

Bottom of Form

 

Top of Form

کلمه مورد جستجو : فرار
 

 

.با آمدن (فرارسیدن )تابستان

1

With the onset of summer.

درتاریکی شب فرار کردند

2

They escaped under cover of darkness.

برایم بگ? چطور فرار کردی

3

Tell me hpw you escaped.

بگو ببینم چطور فرار کردی ?

4

Tell me how you escaped?

از زندان فرار کردن

5

To beak jail .

سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است

6

The dog has broken loose .

از مدرسه فرار کرد

7

He ran away from scool .

موفق به فرار شد

8

I made good my escape .

فرار را بر قرار ترجیح دادن

9

To turn tail . To show a clean pair of heels .

این لغت خیلی فرار است (?درحافظه باقی نمی ماند )?

10

This is an elusive word .

بنزین ماده فراری است (?زود می پرد )?

11

Gasoline is volatile .

زندانی فراری

12

The fujitive ( elusive ) prisoner .

دراین قرار داد هیچ را ? فراری برای طرفین نیست

13

In this contract , there are no loopholes for either party .

راههای فرار را مسدود کردن

14

To block the escape routes.

پله های فرار (?درهای خروجی برای مواقع اضطراری )

15

Emergeny exit .

فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم

16

I ran away lest I should be seen .

 

Bottom of Form

 

 

Top of Form

کلمه مورد جستجو : بس
 

 

نه ماه آبستن است

1

She is nine months gone ( pegnant).

آبستن (باردار) است

2

She is pregnant(expecting).

اوضاع آبستن حوادث است

3

The situation is filled with impending troubles (incidents).

از آشنایی با شما بسیار خوشوقت شدم

4

I am very glad to have made your acquaintance.

مثل پنجة آفتاب ( بسیار زیبا )‌

5

Ravishingly beautiful.

.با آمدن (فرارسیدن )تابستان

6

With the onset of summer.

نمی دانم چه بسرش آمد

7

I dont know what became of him .

هماهنگی رنگها درطبیعت بسیار جالب است

8

The color harmony in nature is very interesting.

احتمال وجود راه حلی بسیار ضعیف است

9

The chances of a soloution are bleak.

بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد

10

It depends on your decison.

امید خودرا به چیزی بستن

11

To set ones hopes on something.

از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )

12

To start from scratch.

اودیگر بارش را بسته است ( ازنظر مالی تأمین است )

13

He has feathered his nest.He has lined his pocket.

راه بسته بود

14

The road was blocked.

اسب رابدرخت بستن

15

To tie the horse to the tree.

قراردادی بستن

16

To conclude an agreement (contract).

چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )

17

To pin something on someone .

چمدان بستن

18

To pack a suitcase.

دررا بست ورفت

19

He shut the door and left.

حالادیگر حسابمان پاک شد (‌نه بدهکار نه بستانکار )

20

We are now quits.We are now even .The slate is now cleaned.

 

Bottom of Form

 

Top of Form

 <<PREVIOUS                                                      NEXT>>   

 

 

کلمه مورد جستجو : جا
 

 

بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد

1

she doesnt even cough without her husband s permission(consent)

ازخجالت آب شدم

2

I blushed with shame.Iwas terribly ashamed.

آرام نمی گیرد (یک جابد نمی شود )

3

He is restless. He cant keep still.

آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )

4

His wish was fulfilled.

مطبوعات ( تجارت ،بندر ) آزاد

5

Free pree (trade,port).

کاری را به آسانی انجام دادن

6

To do something with ease(easily).

هماهنگی رنگها درطبیعت بسیار جالب است

7

The color harmony in nature is very interesting.

حیات ابد (‌زندگی جاویدان )

8

To the end of time.

آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود

9

His coming here was quite accidental.

اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …

10

I happened to be there when ….

اثری بجا نگذاشت

11

He left no trace (mark,evidence).

اثر علمی جاویدان

12

An immortal scientific work.

دزد از خود اثری بجا نگذاشت

13

The thief left no cluse.

خانه ای رااجاره دادن

14

To let (rent out) a house.

خانه ای رااجاره کردن

15

To rent(lease) a house.

اتومبیل اجاره ای (‌کرایه شده )

16

Rented (rental) car.

اجاره نامه (قرار داد اجاره )

17

Lease (rental) agreement.

اجاره خانه ام ماهی 2000 تومان است

18

My rent is 2000 tomanas per month.

جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید

19

Handle the boxes with care.

ادبت کجاست ؟

20

Where are your manners ?

 

 

کلمه مورد جستجو : قهر
 

 

با هم قهر هستیم

1

We are not on speaking terms .

قهر کردورفت

2

He walked out in anger ( protest ) .

قهرا" وجبرا"

3

By violence brute force .

 

 

کلمه مورد جستجو : سر
 

 

آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب

1

In for a penny, in for a pound.

دل کسی راآب کردن (‌سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )

2

To tantalize someone .To keep someoneguessing .

آخر سر (آخر دست )‌

3

In the end.

آرام وخونسرد است

4

He is calm and composed.

نمی دانم چه بسرش آمد

5

I dont know what became of him .

خانه رابه اسم پسرش کرد

6

He made over the house to his son .

اصلاح کردن (موی سر )

7

To get a haitcut.

ما را به درد سر خواهد انداخت

8

It will get us into trouble.

حساب سر انگشتی

9

A rough (crude)estimate.

انگشت نما بودن ( مشخص یا سر شناس )

10

To be conspicuous.

من همیشه سر حرفم می ایستم

11

I always stick to my word.

باد سردی می وزد

12

A cold wind is blowing.

سربا رکسی بودن

13

To be living off someone.

از بالای سرم رد شد

14

It passed over my head.

بد کسی راگفتن(پشت سر کسی غیبت کردن )

15

To backbite a person .

سرمیز رابلند کن

16

Lift up the table.

خوشحالم از اینکه شما راسرپا وسر حال می بینم

17

I am glad to see you up and about.

از خجالت سرش راپایین انداخت

18

He hung his head in shame.

سروصد ا حواسم را پرت می کند

19

The noise distracts my attention .

خیلی بسرو وضع خود می پردازی

20

She takes great care of her appearance

 

 

Bottom of Form

 <<PREVIOUS                                                                                             NEXT>>   

 

 

Top of Form

کلمه مورد جستجو : آشنا
 

 

از آشنایی با شما بسیار خوشوقت شدم

1

I am very glad to have made your acquaintance.

لین اسم به گوشم آشناست

2

The name rings at bell.

پارسال دوست امسال آشنا

3

Loge time no see ! Hello Stranger !

با کدام زبان خارجی آشناهستید ؟

4

What foreign language do you speak ?

آدم دیر آشنایی است

5

He is reserved and aloof .

کم وبیش با این منطقه آشنا هستم

6

I know the area more or less .

 

Bottom of Form

 <<PREVIOUS                                                      NEXT>>   

 

Top of Form

کلمه مورد جستجو : شما
 

 

از آشنایی با شما بسیار خوشوقت شدم

1

I am very glad to have made your acquaintance.

بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد

2

It depends on your decison.

اسم شما چیست ؟

3

What is your name ?

اگر بجای شما بودم …

4

If I were in your place...

بد نیست شما هم بیایید

5

It might be a good idea for you to come .

خوشحالم از اینکه شما راسرپا وسر حال می بینم

6

I am glad to see you up and about.

درست پیش پای شما رفت

7

He left just before you arrived.

ببخشید پشتم به شماست

8

Please excuse my back.

از شما چه پنهان …

9

Just between you and me...

از شما خیلی تعریف می کرد

10

He Spoke very highly of you.

تنها (فقط )‌شما می توانید کمکم کنید

11

You alone can help me.

توصیه شما رابه ما کرده اند

12

You have been recommended to us.

اگر جای شما بودم

13

If I were you. IF I were in your shoes.

از جانب آقای ... به شما معرفی شده ام

14

I have been referred.(introduced,recommended)to you by MR....

اتوموبیل شمارة‌6 ازهمه جلوتر حرکت می کند (درمسابقات )

15

Car no.6 is leading.

هواپیما در جهت شمال حرکت می کرد

16

The aircrafts was flying in a northerly direction.

چند به چندیم ? ( امتیاز شما ری در بازی )

17

What is the score?

ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ?

18

May I have a word with you?

اگر بچ? ها راهم حساب کنید ( بشمارید )?

19

If you count the children too.

دم در شما را می خواهند

20

You are wanted at the door.

 

Bottom of Form

من و زنم نوبتی ظرفها رو میشوریم

 

Top of Form

پرید توی صف ( خارج از نوبت )

1

He jumped the queue.

خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )?

2

To jump the queue.

Bottom of Form

 

 گرفته شده از سایت

http://www.oktayenglish.com/

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.